حرف دل



و آفتاب در کبود پسرکی عاشق. که عاشقی بر او حرام شده بود.

و در کبود دخترکی تک و تنها در خش خش برگ های پاییزی.

غرق شد!.

و در تلاطم دل مادری پیر با فرزندانی سیر ز لطف مادر.

و در ژرفای دست پیر پدری جوان.

و در اوج تنفر در نهایت عشق، غرق شد!.

و ماه. ماهِ بی مهتاب و پروانه بی شمع و کوزه بدون شمعدانی و شب بدون شب بو و منِ بی تو!.

و جهان در ناقص و ناقض ترین حالت ممکن، غرق شد!.

و نور در ظلمات دل بچه ای بی دل

و در کش‌کش جاروی سفوری خسته در نیمه شبی آدینه!.

غرق شد!


محمدعلی حجت


و ناگاه دل تنگ خودت میشوی.

دلتنگ همانی که زمانی خودت بودی ولی حالا.

دل تنگ، دلی تنگ میشوی!

احساسی که بعد از لمس باران در بچگی هایت داشتی

احساس بوییدن گل شب بویی سرخ!.

احساس نوازش گربه ای سفید.

و ناگاه دل تنگ احساسی پیر در نهایت جوانی میشوی!

که از هر چه هست خسته است

دل تنگ سفری کوتاه ولی طولانی، تنهایی، فقط خودت و همان دلِ تنگی که حالا نداری

احساس جاده ای طولانی که به لمس دستان دوستی قدیمی ختم میشود.

دل تنگ احساس صادقانه و بچه گانه میشوی!.

دل گیر دوستی قدیمی میشوی که خودت بودی ولی حالا او

(و آفتاب در کبود دره های آب، غرق شد!)


 محمدعلی حجت


دیگر نباید.

نباید فکر کنم! فکر این و آن فکر اینکه مبادا کسی از دستم ناراحت شده باشد.

باید تمام این تشویش ها و دلهره ها و دلباختگی ها را. همه شان را ببوسم و بگذارم کنار.

باید تمام کنمو بگویم دیگر بس است!.

باید مسافرتی بروم‌ تنها به هیچ کس هم نگویم. یک مسافرتبه مقصدی طولانی. خیلی طولانی جایی که دست هیچکس به من نرسد

باید چند شبی را در یک روستا بگذرانم. و تا صبح به ستارگان و ماهش خیره شوم. 

میخواهم مثل بچگی هایم بنشینم و بی هیچ دغدغه. بی هیچ تشویش و دلهره بسیار آرام و با اعتماد به نفس بی خیال عالم اصلا ز غوغای جهان فارغ شوم با همان حال. بنشینم و ستاره ها را بشمارم.

یکی از آنها را نشان کنم و مثل این فیلم ها آنرا ستاره خودم بنامم.

باید چند روزی به جایی سفر کنم. تنهایی.

و مثل فیلم رستگاری. با بهترین دوستم بروم به اطراف اقیانوس آرام. فقط خودم باشم و خودش. دیگر هم برنگردیم

آری درست است باید سریع زندگی کنم. یا سریع بمیرم!»

به کسی نیاز دارم. که برایم نامه ای بفرستد و بگوید:

امید چیز خوبی است تقریباً بهترین چیز است. و چیز های خوب تمام نمی‌شوند!»

امیدوارم. امیدوارم بتوانم از مرز رد شوم امیدوارم یک بار دیگر دوستم را ببینم و دستش را فشار دهم. امیدوارم!.

باید به جایی سفر کنم

بی آب و علف خودم باشم یک کوزه سفالی و یک شمعدانی.

خودم باشم و مهتاب و آفتاب و شمع و پروانه!

باید به جایی، تنهایی تنها سفر کنم.

باید خودم را از میان هزاران هزار هویت. پیدا کنم!.



خداوندا به دل نگیر.
گاهی هراز گاهی اگر،‌ دل درماندهٔ بی درمانم هوای غیر تو را میکند. دل است دیگر، نمی‌فهمد!.
به دل نگیر اگر روزهایم را بی تو می‌گذرانم
کلی رفیق دارم فراموش کرده ام تو تنها و بهترین رفیق واقعی منی!
رفیق نیمه شب هایی که تنهایی دلم را به درد می‌آورد و تو نزدیک تر از هر نزدیکی.
رفیق بچگی هایم.رفیق شفیق روز های بیچارگی و درماندگی.
به دل نگیر. این دوستان و آشنایان هم خیلی زود، میروند و تنهایم میگذارند تجربه گفته. و من باز میمانم و تو.و چه خوب است این تنهایی
فقط خودم و خودت و پروانه و شمع.
مهتاب و شمعدانی های گوشه حیاط و ماه و تو!
و چه مراعات و نظیر زیبایی!
.خداوندا به دل نگیر!.
خیلی بَدَم اما عجیب دوستت دارم.
عجیب
ذکر خیرت همیشه بر دلم جاریست همیشه!.
. آنِ تو ام، مرا به من باز مده!.

#محمدعلی_حجت


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انواع نمونه سوالات پایه هفتم koodakchoob یک دانشجوی اعصاب داغون سلامتی و زیبایی دوست یابی با شماره موبایل friendtel سرگرمی های زندگی من چگونه جذاب باشیم؟ System News/سیستم نیوز هنر ایمانی هیئت محبین اهل بیت (ع) شهر سهند