و آفتاب در کبود پسرکی عاشق. که عاشقی بر او حرام شده بود.
و در کبود دخترکی تک و تنها در خش خش برگ های پاییزی.
غرق شد!.
و در تلاطم دل مادری پیر با فرزندانی سیر ز لطف مادر.
و در ژرفای دست پیر پدری جوان.
و در اوج تنفر در نهایت عشق، غرق شد!.
و ماه. ماهِ بی مهتاب و پروانه بی شمع و کوزه بدون شمعدانی و شب بدون شب بو و منِ بی تو!.
و جهان در ناقص و ناقض ترین حالت ممکن، غرق شد!.
و نور در ظلمات دل بچه ای بی دل
و در کشکش جاروی سفوری خسته در نیمه شبی آدینه!.
غرق شد!
محمدعلی حجت
درباره این سایت